https://telegram.me/joinchat/Bj7Jdjwh9I53yGr6ZzIFhQ داستان، ما به ازای نیکی
زمان جاري : جمعه 08 تیر 1403 - 11:03 بعد از ظهر
نام کاربري : پسورد : يا عضويت | رمز عبور را فراموش کردم


سلام مهمان گرامي؛
مهمان گرامي، براي مشاهده تالار با امکانات کامل ميبايست از طريق ايــن ليـــنک ثبت نام کنيد


آيا ميدانيد؟ ايا ميدانيد :





سلام دوست عزیز, به احترام شما مشاهده تصاویر و لینک ها بدون عضویت در انجمن میسر می باشد، اما باعث افتخار ما خواهد بود که عضوی از دوستان ما باشید عضويت در انجمن چيت چت فقط 1 دقيقه طول ميكشد و احتياجي به تاييد در ايميل ندارد. چيت چت و اعضای آن میزبان گرم شما خواهد بود
تعداد بازديد 169
نويسنده پيام
leila_fa آفلاين




ارسال‌ها : 8
عضويت: 28 /10 /1394
داستان، ما به ازای نیکی



مادرم به من آموخت نیکی ما،به ازائی ندارد
دختر زیبایی در کلبه‌ای زندگی می‌کرد. روزی پسرک دستفروش فقیری که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده بود و شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد، تصمیم گرفت از خانه ی دختر مقداری غذا تقاضا کند. درب خانه را زد. دختر جوان در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا‌، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.
دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب، برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت:
«چقدر باید به شما بپردازم؟ »
دختر پاسخ داد: « چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی، ما‌به ازائی ندارد.» 
پسرک گفت: « پس من از صمیم قلب از شما سپاسگزاری می‌کنم.» 
***
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر مشهوری بنام هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. دکتر پس از معاینه ی دختر به اطاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.

آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تأیید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود.
آهسته آن را خواند:



دوشنبه 28 دی 1394 - 20:11
نقل قول اين ارسال در پاسخ گزارش اين ارسال به يک مدير



برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


پرش به انجمن :

سلام دوست عزیز, به احترام شما مشاهده تصاویر و لینک ها بدون عضویت در انجمن میسر می باشد، اما باعث افتخار ما خواهد بود که عضوی از دوستان ما باشید عضويت در انجمن چيت چت فقط 1 دقيقه طول ميكشد و احتياجي به تاييد در ايميل ندارد. چيت چت و اعضای آن میزبان گرم شما خواهد بود

تماس با ما | داستان، ما به ازای نیکی | بازگشت به بالا | پيوند سايتي RSS